قصه هاوخاطرات من

حنانه هستم/۱۵سالمه/متولدفروردین -مشهد/فعلاساکن سنندج

قصه هاوخاطرات من

حنانه هستم/۱۵سالمه/متولدفروردین -مشهد/فعلاساکن سنندج

طبیعت مهربان

 تصورکن درباغی هستی پراز گل های رنگارنگ و درختانی بلند قامت،درکنار رودی خروشان که با جوش وخروشش باتوسخن می گوید،حرف هایی بی کران از آفتاب آسمان تاگل روییده ازخاک،ازباران های تند،ازبادبهاری،ازمهرومحبت طبیعت.درختان چشم به تو دوخته اند وتورامی نگرندو دست هایشان رابه سوی توکشیده اند تا به آغوش نعمت های هستی بروی.گلها گلبرگ های خود رابازکرده وباشادابی به تو لبخند می زنند.پرندگان جیک جیک کنان باآوازشان تورا غرق دررویایی بی نظیرمی کنند که آرام نسیمی بهاری ازکنارت می گذرد ونوازشت می کندهمچو دستی که برصورتت کشیده میشود،تصورش واقعا زیباست اما بایدتوجه به این داشت که تمام این طبیعت دوست داشتنی ومهربان هدیه ای است بزرگ ازسوی خالق بی همتا.